دلنوشته ها
پنجره را باز ميكنم در آغوش آسمـان فرياد ميزنم ... حضور آسمان گاهي چون بادي موافق در افكارم رخنه ميكند و پريشاني موهايم را بهانه اي ميشود ... زير بار سنگين قدم هايم ناتواني خود را خش خش ميكنند از جنس نيـــاز ... هنــوز نفس نفس ميزند فرياد به هر چه تاريكي كه مرا اين چنين سخت در آغوش گرفته است ... تا باز ماني ز سوختن و فرياد به تو اي چشم هاي من كه هنوز و هميشه در اين بغض دردناك غلت می خوريد ... و اي آسمـــان فرياد به بادهايت كه اينگونه بر گونه هاي خورشيـــد سيلی مي زنند. گناه خورشيد چه بود كه اينگونه به شلاق كشيده شد؟ امشب خورشيد گيسوانش را به باد خواهد داد تا شايد شاخه درختي تكيه گاهش شود و ترانه اي يابد از رهايي تا نجات اين چشم هاي ساكت خاموشي كه هيچ گاه پلك نمي زنند ... و آسمــان روزي ، در هراس گم شدن هميشه خورشيد در برفها خواهد ماند . . . روزي كه خورشيد براي هميشه در انجماد مبهم برف ها گم ميشود . . كاش تاريكي می گذاشت خورشيد براي هميشه در آغوش آسمانش بماند گوش كن! چگونه می خندند ستاره ها در نبود خورشيد !!! گرچه براي پرواز آسمان تاريك است و دستان خورشيد خسته اما درون آسمان هنوز آتشي روشن است كه امنيت رفته را باز مي آورد و ترانه اي به گوش ميرسد كه از نخستين سكوت جهان مي آيد ... ظرف آبي بايد برداشت عكس آسمـــان و خورشيـــد درون کاسهء آب هم بدون شك زيباست گرد تو ميچرخد و در من تمام ميشود ...
نظرات شما عزیزان:
زوزه هاي دلواپس انتظار
تاريكي آرام از فراز كوهها فرود مي آيد
امشب از جنس فريادم
در دالان هاي تاريك ترديد كورسوي كوچكي از اميد اما
امشب همدوش تاريكي ام ...
فرياد به تو اي دل
فرياد به قفل اين سكـــوت كه هنوز بسته است
و اي بادها فرياد به شما که به آفريننده تان بگوييد
امشب خورشيد در حسرت پــرواز بيدار است
امشب خورشيد تشنه نور است
آه . . . .
امشب خورشيد همدوش سحر تا هم آغوشي نور پــرواز خواهد كرد
و اين تصوير شروع داستاني ست كه تا ابد ادامه مي يابد
Power By:
LoxBlog.Com |