دلنوشته ها
فریاد من شکست در بهت کوچه ها در قحطی غزل افتادم از صدا در بغض این حریق آتش گرفته است لبهای بسته ام با بوسه ی هوس من درد گشته ام در بطن یک صدا از انتحار عشق در پستوی زمان . دستان سرد تو بر پیکر شکسته ام خطی ز غم کشید بر من که آخرین ، نفرینی شبم . ای آشنای من از من گذشته ائی ٫ از من که خسته ام ... اینک منم ولی آشفته از دروغ ، از این همه ریا در خلوت حضور . اینک منم ولی دلخسته ار خودم ، از رد سرخ خون ، از بغض این جنون . با من ترانه ائی از آسمان بخوان از بغض بی حباب ، از گریه های شوم ا از کوچه های شهر ، در حسرت سحر از لحظه سقوط ، در اوج بی هدف . ای نازنین من من تن به شب زدم در کشف عاشقی تن در گناه شسته ام ...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |