دلنوشته ها
فریاد من شکست در بهت کوچه ها
در قحطی غزل افتادم از صدا
در بغض این حریق آتش گرفته است
لبهای بسته ام با بوسه ی هوس
من درد گشته ام در بطن یک صدا
از انتحار عشق در پستوی زمان .
دستان سرد تو بر پیکر شکسته ام
خطی ز غم کشید
بر من که آخرین ، نفرینی شبم .
ای آشنای من
از من گذشته ائی ٫ از من که خسته ام ...
اینک منم ولی آشفته از دروغ ، از این همه ریا
در خلوت حضور .
اینک منم ولی دلخسته ار خودم ،
از رد سرخ خون ، از بغض این جنون .
با من ترانه ائی از آسمان بخوان
از بغض بی حباب ، از گریه های شوم ا
از کوچه های شهر ، در حسرت سحر
از لحظه سقوط ، در اوج بی هدف .
ای نازنین من
من تن به شب زدم در کشف عاشقی
تن در گناه شسته ام ...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, ساعت
11:54 توسط وحید| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |