دلنوشته ها
بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت بی تو ای شوق غزلآلودهی شبهای من لحظهای حتی دلم با من همآوایی نداشت کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت! آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت در گریز از خلوت شبهای بیپایان خود بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود قایقی میساختم آنجا که دریایی نداشت پشت پا میزد ولی هرگز نپرسیدم چرا در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت در شب بارانیات یک قطره خوانایی نداشت ماه شب هم خویش میآراست با تصویرِ ابر صورت مهتابیات هرگز خودآرایی نداشت حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود یا اگر هم بود ، حرفی از نمی ایی نداشت عشق اگر دیروز روز از روزگارم محو بود در پسِ امروزها دیروز، فردایی نداشت بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت
نظرات شما عزیزان:
آنقدر خوبی که در چشمان تو گم میشوم
این منم پنهانترین افسانهی شبهای تو
Power By:
LoxBlog.Com |